داستان و تلنگر

آمار مطالب

کل مطالب : 1892
کل نظرات : 71

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 150
باردید دیروز : 145
بازدید هفته : 150
بازدید ماه : 18033
بازدید سال : 79043
بازدید کلی : 403741
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : سید محمد سیداصیل
تاریخ : شنبه 25 خرداد 1392
نظرات

کوهنورد

در روز گاری نه چندان دور ، یک روز سرد زمستانی ، کوهنوردی برای فتح قله بلندی به کوهستان اطراف شهر رفت . مسیر او طولانی بود به همین دلیل شب را نیز برای صعود به قله در تلاش بود.

او در حالی که به قله نزدیک می شد، ناگهان دستش لغزید واز بلندی پرتاب شد؛ اما خوشبختانه به طنابی که از قبل خود را به آن بسته بود ، آویزان ماند و از مرگ نجات یافت . اما هوا سرد بود و او هرچه تقلا کرد ،نتوانست خود را بالا بیاورد.

کوهنورد از خدا خواست به او کمک کند و نجاتش دهد. در همین حال ، ندایی می شنود که به او می گوید :« طناب را پاره کن!»

مرد هرچه کرد ، نتوانست خود را راضی کند که طناب را پاره کند . چون فکر می کرد زندگی او، به همین طناب وابسته است و اگر آن را پاره کند، به ته دره پرتاب خواهد شد.دوباره همان ندا در گوش او پیچید ، اما کوهنورد توجهی نکرد.

صبح روز بعد روزنامه ها نوشتند: « شب گذشته کوهنوردی در فاصله نیم متری زمین یخ زد و مرد!».



تعداد بازدید از این مطلب: 622
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








********به وبلاگ من خوش آمدید********* خدایا مرا ببخش / مرا فهمی ده تا فرامین وحکمت هایت را درک کنم/ و مرا فرصتی دیگر برای بهتر بودن ده تا دستهاو زبان تو شوم . آمین یا رب العالمین


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود